داستان شماره 1
صالح آبادی
حرکت جوال ذهن
دیروز استاد سر کلاس گفتند که ما خیلی عصبانی هستیم و بی حوصله. راست می گفت بنده خدا. تقریبا اکثر ما از این واژه ی حوصله ندارم در متن ها استفاده کرده ایم . البته مطالب خودم هم دست کمی ندارد. ولی امروز تصمیم گرفتم که یک متن جدید بنویسم که در آن از واژه ی حوصله ندارم استفاده نکنم و غر نزنم. خوب اول با چه جمله ای شروع کنم؟ آهان فهمیدم مثل این مجریهای لوس تلویزیون آخ ببخشید از همین اول غر زدم . تصحیح میکنم ،مثل این مجریهای
محترم تلویزیون می گویم :سلام صبح بهاریتون بخیر. چه آفتاب قشنگی. پنجره ها را باز کنید و از این هوای بهاری لذت ببرید. همین حالا یک نفس عمیق بکشید و ریه های مبارکتان را پر کنید از دود ماشین ها و موتورها و نمیدونم همین ابو طیاره هایی که صبح تا شب توی خیابانها پرسه میزنند و مخل آسایش مردم هستند. گوش هایتان را هم پر کنید از صدای بوق همین ماشینها و داد و بی داد دست فروشها که آی هندوانه خربزه به شرط چاقو یا صدای نان خشکیهای محترم که سر ظهر و صبح و وقت و بی وقت را نمی شناسند. ای داد بی داد باز شروع کردم به غر زدن که . ببخشید ،بگذارید از اول شروع کنیم . سلامی چو بوی خوش آشنایی. صبح همگی بخیر و نیکی . به به عجب هوایی ،عجب آفتابی،بلند شید دست عیال محترمه را بگیرید و برید بازار یک دوری بزنید تا دل حاج خانوم هم باز بشه. به به عجب گوجه سبز هایی، چه رنگ سبز چشم نوازی دارند،چه برقی میزنند. دل آدم را آب می کنند. حاج آقا دست کن توی جیب مبارک این گوجه سبزها را بخر و ببر خانه با عیال جان بنشینید و دوتایی نمک بزنید و نوش جان کنید . البته اگر توان خرید آن را دارید . آخه ما چند روز پیش رفتیم که بخریم یک حساب کتاب سر انگشتی که کردیم به این نتیجه رسیدیم که زعفران بخریم به صرفه تر است . لااقل با یک پر آن می توانیم به ۱۰ نفر پلو زعفرانی بدهیم . ولی این یک مشت گوجه سبز نه به بنده می رسید نه به همسر گرانقدر برای همین رفتیم زعفران خریدیم . ای بابا باز هم غر زدم. اصلا می دانید فکر کنم من یکی نمی توانم غر نزنم و این خصلت را کنار بگذارم . بین خودمان بماند اصلا غر زدن حالم را خوب می کند . پس صبح بهاریتون بخیر. بلند شید دست و صورتتان را بشویید تا شروع کنیم به غر زدن ،که غر زدن را عشق است.
وسط حال خانه
ساعت ۸ صبح
سه شنبه ۹۷/۲/۱۸