معمای باغی با پلاک 19 قسمت 1
با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم ، دور و برم را نگاه کردم هیچ کس جز من در حال نبود. پس به ناچار از جایم برخواستم و چهار دست و پا به سمت میز تلفن راه افتادم در حالی که مدام خمیازه میکشیدم . تا رسیدم به تلفن و گوشی را برداشتم، قطع شده بود.با ناراحتی گوشی را سرجایش گذاشتم و گفتم : تو که میخواهی قطع کنی چرا زنگ میزنی؟ دوباره خمیازه کشان و چهار دست و پا به سمت بالشتم برگشتم اما هنوز سرم را روی آن نگذاشته بودم که دوباره صدای زنگ تلفن بلند شد، سرم را محکم روی بالشت کوبیدم و گفتم لعنت خدا بر شیطان نمیگزارند آدم یک ساعت استراحت کند. این بار به سرعت به سمت تلفن رفتم، گوشی را برداشتم و گفتم : الو بفرمائید، هیچ صدایی نیامد، الو .. باز هم هیچ صدایی نیامد، تماس دوباره قطع شد. گوشی را سر جایش گذاشتم و با ناراحتی گفتم روحت شاد گراهامبل با این دردسری که برای مردم اختراع کردی. دیگه خواب از سرم پریده بود کلافه بودم برای آوردن یک لیوان چای به آشپزخانه رفتم. چای را در لیوان سرامیکی سارا که روی آن عکس پو خرس عسلی بود ریختم و به حال برگشتم . روی کاناپه نشستم و کنترل تلویزیون را برداشتم و زدم کانال تماشا. داشت سریال جومونگ را نشان میداد خسته شده بودم از دیدن این همه سریالهای تکراری ، اما باز هم از هیچی بهتر بودند.اولین قلپ چای را که خوردم دوباره صدای زنگ تلفن به صدا در آمد.نگاهی به تلفن که پشت سرم روی میز بود انداختم و با خودم گفتم آنقدر زنگ بزن تا خودت خسته شوی. اما یک باره یادم آمد که مامان و سارا صبح رفتند دندان پزشکی. شاید مامان باشدکه زنگ زده تا سفارش یک غذای مقوی را برای دردانه حسن کبابی بدهد .از صبح که از خواب بیدار شده بود خودش را مدام برای مامان لوس کرده بود و مامان هم کلی قربان صدقه اش رفته بود و کلی حرص مرا در آورده بود.گوشی را برداشتم ولی چیزی نگفتم .هیچ صدایی از آن سوی خط نمی آمد. سکوت محض. خیلی ترسیده بودم . با صدایی لرزان گفتم الو بفرمایییید، الو چرا حرف نمیزنی، الو .صدای پچ پچی را از آن سوی خط میشنیدم ولی کلمات بسیار نا مفهوم و گنگ بود .یکباره صدای جیغ زنی در گوشی تلفن پیچیدکه باصدای هراسانی کمک میخواست ، کمک کمک خواهش میکنم ، نه نه تورو خدا نه نه…یکباره تلفن قطع شد.