دلنوشته
این روزها هوای دلم بدجور ابری و بارانی است
یاد کودکی و نوجوانی و جوانی از دست رفته ام حال دلم را زیر و رو می کند
کاش دوباره روز جمعه می شد و منتظر مجید و قصه هایش بودم . کاش دوباره وقت رفتن خانه عمو به دنبال قشنگترین روسریم می گشتم . کاش هنوز صدای جان بابا گفتن هایش در خانه می آمد
دلم بدجور هوای خانه پدری را دارد با دیوارهای کاه گلیش که بوی نم باران بر آنها بوی بهشت میداد.
دلم عروسکم را میخواهد با آن موهای طلاییش و آن چشمان آبی و زیبایش
دلم قرمه سبزی های مادرم را میخواهد و آن چای با عطر هل و دارچینش را
دلم لقمه ای نان و پنیر و سبزی میخواهد که طعم دستان مهربان مادرم را بدهد
خدایا دلم کودکیم را میخواهد می شود فقط قدری از آن را به من بدهی؟ قول میدهم که مراقبش باشم فقط قدری که دوباره پدرم را در آن ببینم و محکم در آغوشش بکشم قول میدهم این بار ازدستش ندهم قول مردانه