آجیل شب عید
امروز بلاخره این چندر غاز حقوق ما رو واریز کردند. دست آقای خونه رو گرفتم و گفتم خوب آقایی بلند شو بریم خرید . دیگه باید کم کم خودمون رو برای رسیدن سال نو آماده کنیم . آقا همچین خیلی راضی نبود تا رفت از جاش بلند شه و لباس بپوشه و از خونه بیاد بیرون یک ساعتی طول کشید. قابل توجه اینجا رو یواش مینویسم، این آقای ما وقتی میخواد بره خونه ی والده ی مکرمه به پنج دقیقه لباس پوشیدنش نمیرسه حالا یک ساعت رفته توی اتاق و هر ازگاهی هم یکجمله نغز میگه که پشیمون بشم از بازار رفتن ، اما غافل از اینکه اگر کلنگ هم از آسمان بیاد من باید برم بازار . خلاصه از خونه رفتیم بیرون و بعداز نیم ساعت رسیدیم به بازار . از ماشین پیاده شدم و دست آقا رو گرفتم و راه افتادیم سمت بازار. بعداز گشتن و سر زدن به چند تا مغازه مانتو فروشی از یک مانتو پشت ویترین خوشم اومد. مثل بچه های دو ساله که از دیدن یک عروسک ذوق زده میشه از دیدن این مانتو ذوق مرگ شدم . دست آقا رو کشیدم و رفتم نوی مغازه. آقا ببخشید این مانتو چند؟ فروشنده یک نگاهی بهم انداخت و گفت : سایز شما نمیشه. اخم هام رو کردم تو هم و گفتم : آقا شما قیمتش رو بگید چیکار به سایز من دارید. سرش رو بلند کرد و گفت 500 تومن . برق سه فاز از سرم پرید گمونم دودی که از سر من و آقایی بلند شد رو فروشنده دید که پوزخندی زد و گفت : نگفتم سایزش به شما نمیخوره؟ خودم و جمع و جور کردم و گفتم بریم آقا اصلا مدلش قشنگ نیست. چیه این مانتو مسخره 500 هزار تومن. فروشنده خنده مسخره ای کردوگفت: آره جون خودت.به سلامت. از اون مغازه اومدیم بیرون و به مغازه کفاشی رفتیم اونجا هم قیمت ها خیلی بالا بود بلاخره بعد از کلی گشتن دو جفت کفش تک سایز خریدیم .یک کیف فسقلی و دو تا شلوار جین طرح لی و یک روسری شد نزدیک 300هزار تومن. دست آقا رو گرفتم و گفتم : آقا بیا بریم آجیل بخریم . آقا گفت: عزیز من آجیل خیلی گرانه.اخم هام رو در هم کردم و گفتم : خوب که چی میخوای نخری؟بیچاره با صدایی گرفته گفت: عزیزم پس زیاد نخر باشه اگه کم اومد همون موقع میخریم. گفتم : باشه عزیزم خودت رو ناراحت نکن. رفتیم سمت آجیل فروشی . وارد مغازه آجیل فروشی شدیم .فروشنده با خوش رویی سلام کرد و گفت :جانم در خدمت هستم. گفتم : ممنون قیمت ها رو یک نگاه بندازیم. گفت: بفرمایید مغازه متعلق به خودتون هست. شروع کردم به چرخیدن در مغازه و قیمت ها رو نگاه میکردم . تخمه کدو چهل وپنج هزار تومن . تخمه هندوانه چهل هزار تومن. بادام درختی هشتاد و پنج هزار تومن. یکی یکی قیمتها رو میخوندم و لحظه به لحظه داغ تر می شدم، همین که رسیدم به ظرف پسته و قیمت آن را خواندم سرم گیج رفت دستم رو به قفسه پشت سرم گرفتم که نیفتم تمام تنم تو این هوای سرد گر گرفته بود خودم و جمع و جور کردم و درحالی که اخم هام رو در هم کشیده بودم رفتم سمت فروشنده و گفتم : پول خون بابات و همه اجدادت رو روی قیمت آجیل هات کشیدی؟ پسته کیلویی 250 هزار تومن ؟ چه خبره برادر من . مگه استخراجش میکنید که اینقدر گران؟فروشنده دستهاش رو کرد توی جیبش و با خونسردی کامل گفت: خوب خانم پول نداری نیا خرید همینی که هست میخوای بخواه نمیخوای هم نخواه قیمتهای ما همینه. از عصبانیت خون جلوی چشم هام رو گرفته بود برای همین هم چنان پاشنه کفشم رو کوبیدم روی پای فروشنده که آه از نهادش بلند شد و گفت : های مگه کوری؟ گفتم: میخواستی پات و جمع کنی همینی که هست میخوای بخواه نمیخوای نخواه. بعد از مغازه زدم بیرون. رفتیم سمت ماشین .توی راه که میرفتیم به آقایی گفتم : آقا قیمت ها انقدر بالاست که با این پول هیچی نمیتونیم بخریم یک پیشنهاد عالی دارم. آقا با شرمندگی نگاهم کرد و گفت: چه پیشنهادی عزیزم؟ گفتم: الان که رفتیم خونه من چمدونم رو میبندم و میرم خونه ی بابام که مثلا قهر کردم تو هم برو خونه بابات تحت هیچ شرایطی هم تا آخر سیزده بدر آشتی نمیکنیم اینطوری نه آجیل میخوایم نه شیرینی نه شکلات تازه عیدی هم نمیدیم. آقا از این فکر خبیصانه خوشحال شد و قرار شد که من قهر کنم برم خونه بابام. وقتی رسیدیم دم در خونمون یکباره مامانم رو دیدم که با یک چمدون جلوی در وایستاده و منتظر هست تا ما برسیم و بیاد خونه ی ما قهر . خدایا ممنون که اینهمه هوامون رو داری.